پیرو این پست
پیرمرد همانطور که درحال و هوای خودش است از پله های برقی با
آن ژست بامزه پایین می آید ... دوستم از همان پایین نگاهش می کند
- اه حیف شد عکسشو نگرفتم
پیرمرد به خودش آمد می پرسد : عکس منو؟
دوستم می خندد : بله
- خب اشکالی نداره دوباره میرم ...
برمی گرد و از پله ها بالا می رود تا دوباره با پله برقی پایین بیاید
دوستم مدام دستش روی شاتر است
پیرمرد می پرسد : خوب شد ؟
دوستم تشکر می کند ... پیرمرد خیلی ارام می رود
کمی دورتر البته به لحاظ زمانی ...
پیرمرد و پیرزنی که هر دو محاطره کرده ایم در سکوی مترو
به پیرزن می گویم : خانوم عکستون مشخص نیستا خیالتون راحت
پیرزن می خندد کمرنگ و می گوید : خب مشخص باشه همه منو تو
خیابون اینجوری میبینن دیگه !
خجالت می کشم !
باز کمی دورتر بازهم به لحاظ زمانی ...
آخرین روز ترم پیش ... کافه تلخ ... گفتیم از پایان ترممان عکسی به یادگار
داشته باشیم بلند می شوم کمی دوتر از میز... حواسم هست کادر را فقط
روی دوستانم که دور میز نشسته اند ببندم
آنسو تر بچه های دیگر کلاسمان نشسته اند همه عکاس همه به قول خودشان
هنرمند و همه به قول خودمان پیرو آخرین متد پوشش هنرمندانه !
یکی شان صدامی کندهمان پسرک کافه چی راکه آرم دستبندش(صلیب شکسته)
همیشه چشمم را می گیرد ...چیزی می گوید ...کافه چی سراغمان می آید ...
ببخشید خانوما مشتری ها معترضند به عکاسی شما
پوزخند می زنم ... یکی می گوید : ما داریم از خودمون عکس می گیریم
کافه چی چیزی می گوید ومی رود
خنده ام گرفته از رفتار آن همکلاسی به اصطلاح هنرمند ... از هنر فقط
ادعایش را دارد...اگر هنرمند بود می دانست درعشقبازی عکس و عکاس
...هیچ عاشقی از معشوق سواستفاده نمی کند !!!
حواترین :
بالاترین نمره کلاس را از آن خود ساختیم دلمان خنک شد !!!
من ... حواتر از حوا
روبه رویم نشسته
می گویم: بلوتوث میدون کاج به دستت رسید؟
می گوید : برو بابا تو هم !
- چرا؟ خب تا اینجا که راهی نیست می رفتی تماشا !
عمیق نگاهم می کند... چرا اینقدر حرص می خوری ؟
چهره ام پر از انزجار می شود رویم را برمی گردانم تا نبیند
می گوید: تا کی می خوای سر این چیزا خودتو ناراحت کنی؟
جوابی نمیدهم ... چند لحظه ای که به سکوت می گذرد می پرسم
این دوتا مامور که توسط جناب را.دان بازخواست شدند چه بلایی به
سرشون !!! اومد؟
شانه بالا می اندازد .... پوزخند می زنم ... نگاهم را می خواند می گوید
به تو چه تو مگه چیکاره ای که اینقدر حرص می خوری؟
می گویم : این سردار را.دان همونه که می گفت تو روز عاشورای پارسال
کسی کشته نشده دیگه ؟ !!!
حواترین :
اینجا ببینید اوج اقتدار نی.روی ان.تظامی را !!!
ایلیا بو برده انگار... سوال پیچم می کنه وقتی تو خبرها دنبالش هستم
می گم یه آدم بدی یه نفرو با چاقو زخمی کرده بعد پلیسها و دکترها اومدن
و اون ادم زخمی رو بردن بیمارستان و حالا هم حالش خوبه و داره آبمیوه می خوره
چطور بهت بگم یه نفر دقایق طولانی روزمین افتاده و هیچکس کمکش نکرده؟
چطور بهت بگم پسرک ... این آدم درست همون جایی افتاده که هر از گاهی که
خونه مامان بزرگ میریم از اونجا بستنی می خریم؟ یا چطور بگم اون شب که
بابابزرگت سکته کرد همون بیمارستانی رفت که فقط اومدن و جنازه اون مرد رو
بردن اونم بعدازاین مدت...
چطور بهت بگم پسرک که پل.یس هم دیگه پل.یس نیست!!!
کاری به گناهکار بودن آدما ندارم معتقدم هر جرمی مجازات خودشو داره !
من .... حواتر از حوا
سکانس اول :
میرداماد .حوالی ساعت۳ بعدازظهر . تابستانی که گذاشت .
در ماشین نشسته ام پسرک با خیال راحت در پیاده روبازی می کند
نگاهش می کنم تمام مدت ...
صدای غرش موتور که می آید می پرم به سمت پسرک ...
-آهای آقا اگرهنوزمتوجه نشدی اینجا خیابون نیست باید ازاشتباه دربیارمت
-خانوم بچه اتو بگیر...
- به خدا خیلی روت زیاده !!!
مردک باهمان قیافه حق به جانب گازش رامی گیرد برود شاید دست یکی
دیگر کار بدهد !
سکانس دوم :
همین کوچه بالایی . ظهر . حوالی دوسال پیش
پیاده رو خلوت است دارو را که از داروخانه می گیرم به سمت در
خروجی برمی گردم پسرک زودتر از من خودش را می رساند وبا یک
جهش می پرد بیرون در ...
صدای غرش موتور مغزم را فلج می کند چیزی نمی بینم یخ می کنم ...
پسرک به موقع خودش را عقب کشیده ...
موتور سوار که پسر جوانی است سر به زیر کمرنگ می خندد :
- ببخشید خانوم !
- هیچ فکر کردی اگر بلایی به سر بچه میومد روز خوش برات نمیذاشتم؟
اون موقع هم میومدی بگی ببخشید؟
رویم را برمی گردانم موتوسوار رفته دست پسرک را حتی در پیاده رو
هم محکم می گیرم !
سکانس سوم :
پیاده رو یکی از محله های وسط شهر. عصر. حوالی هشت سال پیش
ظاهرش نشان می داد پستچی باشد میانسال بودنمی دانم از کجا سبز شد
پشت سرش بودم ...
دوزن که یکی جوان بود و یکی مسن آرام آرام طول پیاده رو می پیمودند
مرد موتور سوار به آنها رسید و کلافه از سرعت آرام آنها چند فحش
آب کشیده و نکشیده بارشان می کند زنها حیرت زده خودشان را عقب
می کشند راه برای مردک باز می شود و اون با همان چهره حق به جانب
می گذرد ...
سکانس چهارم ...
بی خیالش بشویم بهتر است دارد بیش از حد تکراری می شود ...
*درست اون لحظه که خیال می کنی حق باتوست کمی بیشتر فکر کن
شاید این کار تو بیشتر به سیرک حیوانات شباهت داشته باشه ! *
من ... حواتر از حوا
این فی.لتر شدن چیست که دامن گیر حزب مخالف ما شد؟
کاشف به عمل آمده حزب آزادی خواهان وبلاگی قراراست یک اختشاش !
به راه بیاندازند یا مثلا بم.ب گذاری کنند ؟
برای شخص من فرقی نمی کرد بودن یا نبودنشان اما ...
قلبا ناراحت شدیم برای این موضوع
بله ... ریی.س جمه.ورمملکتی که دنیارا به اندازه نوک بینی اش می بیند
وقتی سخن از قیمت گوجه می کنند اعلام می کند بیایید از سر کوچه ما
بخریدکه ارزان است...این قبیل اعمال احمقانه ازفداییانش هم بعید نیست
ببینیم با این دست رفتارها رستگار می شوند یا خیر !!!
حواترین:
گیج اینکارم هنوز !
نقطه گذاری وسط کلماتم نه از سر ترس بلکه به این دلیله که با سرچ کلمات
کلیدی به وبلاگم نرسند وگرنه کار ما مدتهاست از ترس گذشته !
من ... حواتر از حوا
سرنگ را که به بازویم فرو می کند سوزش کوتاهی در رگهایم می دود
همچون خون آشامی بی رحم می مکد تا توان دارد
سرنگ نسبتا بزرگی است ... نگاهش نمی کنم تا زودتر تمام شود ...
سرم را برمی گردانم و زبان درازی می کنم برای اوکه از کناردر
سرک می کشدو کمرنگ می خندد ...خنده اش عمیقترمی شودوقتی
شکلکی درمی آورم که مبادامسول تست متوجه زبان درازی ام شده باشد!
می آیم بیرون ... نگاهم می کشد روی حاضرین منتظر ...
غمگینند و ساکت و سربه زیر...
دلم می خواهد دنیایم همان دنیای بی خیالی چند لحظه قبل باشد ...
پیشنهاد می کنم تا آمدن مسوول رادیولوژی بیرون از کلینیک منظر بمانیم
دوست ندارم چهره گرفته شان وادارم کند که فکر کنم بیمارم !
حواترین :
یه تست ساده روماتولوژی بودو یک عکس رادیولوژی از ریه ...من که خوب خوبم
من ... حواتر از حوا