عکس دستاویزی است برای ادغام دنیای دیگران در دنیای ما و ما انسانهابه
لحاظ اجتماعی بودنمان نیاز داریم به حل شدن در دیگران...
حرکت زیبایی که از وبلاگ ماهیچ ما نگاه آغاز شد که اولین مرحله آن
نقاشی و عکس بود با عنوان نقاشی خدا و در مرحله دوم با عنوان فقر و به
امید خدا در مرحله سوم با عنوان ایران در ماه خون هم شاهدی بر این مدعاست
با توجه به نوپا بودن این جشنواره مسلما نقاط ضعفی هم داشت اما مساله اصلی
آموختن ماست از انچه که باید
اعتقاد شخص من این است که هر حرکتی فقط در جهت رشد و تعالی انسان
است و بس این میان چه آموختیم از این حرکت بماند محفوظ برای خودمان
اما ساختاراصلی چه بهتر که اصلاحکی بشود تا شاهد جشنواره هایی بهتر
از این باشیم چه بسا پتانسیل خوبی هم وجود دارد و خدا را چه دیدید شاید روزی
نمایشگاهی برپا شد با عنوان عکسلاگ مثلا در سینما آزادی یا خانه هنرمندان یا
خانه عکاسان
خدارا چه دیدید شاید ...
سخن کوتاه می کنم تا به اصل عرایضم بپردازم و تمام ...
۱ - برگزاری جشنواره مسلما کاردشواری است که نیازبه وقت وانرژی فراوان
دارد و به لحاظ مشغله های کاری امروزه انسانها طبیعتا نمی تواند بردوش یک
شخص قرار گیرد پس چه بهتر اگر این کار بصورت مجموعه ای و هدفمند
باشد تا شاهد حرکاتی بهتر و موفق تر باشیم این میان یافتن گروهی همسو با
مدیریت محترم وبلاگ ماهیچ مانگاه توسط خود ایشان کمک به سزایی به این
قضیه خواهد کرد
مثلا تایید کامنت ها که بعضا ساعتهای مدیدی به طول می انجامید اصولا هر
جشنواره ای اطلاع رسانی لحظه به لحظه هم می طلبد چه به صورت آمار
چه به صورت خبرهایی از حواشی و روند جشنواره
۲ - سیستم رای گیری اشکال عمده ای که داشت این بود که عده ای از دوستان
خوانندگان خودشان را ترغیب می کردند تا به عکس آنها رای دهند اینکار چه
لزومی دارد به عکس و عکاسی ؟
نام این عزیزان را بنویسیم باییند رای بدهند دیگر ...مطمئننا هدف مدیریت محترم
درآغاز به هیچ عنوان این نبود پس چرا با این کار زحمات ایشان را زیر سوال
ببریم ؟
باور بفرمایید یکی از دوستان نزدیک دراین جشنواره شرکت کردند که نه ایشان
شماره عکس مرامی دانستند ونه من شماره عکس ایشان راالبته بودندکسانی این
میان که گمنام عکس فرستادند بی تبلیغ که این اجحاف است در حق ایشان
پروژه انتخاب سه گانه که مطرح شد هم باز نتوانست جلوی این قضیه را بگیرد
که هیچ حتی حق آن عده که تبلیغی هم نکرده بودند به واسطه این قانون ضایع
شدرای های بی نام هم جای خود دارد و آنها که چند وبلاگی هستند و هربار با
چند نام رای می دهند که چه شود من هم نمی دانم !
پس چه بهتر که در جشنواره های بعدی از هیات ژوری بهرمند شویم که هیچ
نفعی این میان نداشته باشند و به این واسطه حقی ضایع نشود
البته من منکر هرگونه حق و حقوقی هستم چرا که این یک حرکت وبلاگی در
فضای مجازی است و بس ... این قسمت را صرفا جهت پربار بودن جشنواره
عرض کردم
۳ - در میان کامنت گذاران عده ای هم بودند که به اصطلاح موشی دواندند تا
بگویند هستند ! نمونه های آن هست برای اثبات ادعای من
مثالشان همان مثال قطار و سنگ نئو باشد در رادیو بلاگ ...
نباید توجه کرد نباید همین !
و سخن آخر اینکه باید توجه داشت شرکت کنندگان از جمله خود بنده وبلاگ
نویسانی هستیم که عکاسی می کنیم نه عکاس و نه ادای عکاس هیچ کدام !!!
باید در نقد و انتخاب عکسها به این امر واقف بود
تشکر و دست مریزاد و خدا قوت بی پایان برای مدیریت وبلاگ ما هیچ ما نگاه
که یک تنه برگزار کردند این جشنواره و چشمان مارا میهمان بزم زیبای
عکسلاگ کردند بهمراه موسیقی محسور کننده گروه * وس *
حواترین : قسمت دوم نقدی بر جشنواره اختصاص به نقدی کوتاه بر تمام عکسها
خواهد داشتت تا آن زمان ... یا حق !
من ... حواتر از حوا
رای گیری برای جشنواره آغاز شد
می توانید آرا خودتون رو برای هرچه پرثمرتربرگزار شدن
جشنواره منظور کنید
توجه توجه: اولا من نمی گم عکس من کدومه ثانیا حتما باید سه رای
داشته باشید یعنی سه عکس رو انتخاب کنید
ودر آخر یه خسته نباشید اساسی خدمت بانی این حرکت زیبای وبلاگی
من ... حواتر از حوا
افسانه آه رو شنیدید؟
زنی که دلش می خواد به جای دیگران باشه اما وقتی تو موقعیتش قرار
می گیره تازه میبینه طرف چه مصیبتهایی داره و بلاخره آخر داستان اون
زن آرزو می کنه به جای خودش باشه
گاهی که آهی واسه خودش میاد ومیره به خودم میگم نکنه الان آه سربرسه
و بخواد جامو باکسی عوض کنه
شانس که نداریم یک باره جای یه ادم مفلوک قرار میگیریم !!!
حواترین :
۱ - آخرین مهلت ارسال عکسها به* اینجا * فردا ۱۲ ظهر
۲ - نظرات رو بستم همینجوری دلم گرفت اومدم نوشتم ...
۳ - خدا بیامرزه پدراونی که این دوروز رو تعطیل کرد چون ایلیا رفت خونه مادربزرگش
پانسیون شد !
من ... حواتر از حوا
برج میلاد ساختیم نماد شهرمان باشد
اما آنقدر آسمانمان را تیره کردیم که برج گم شد !
حواترین :
۱ - جان مادرتون رعایت کنید این روزها ... رعایت منه پیرزن رو که تنگی نفس میگیرم !
۲ - پیرو پست قبل : زشت که باشی زشت میبینی نه اینکه کسی که بهت بدی کرده رو
بد ببینی ...زشت سیرت نه صورت ...
۳ - مسابقه عکاسی تا چهارشنبه هست برید شرکت کنید خب !
من ... حواتراز حوا
از در اتاق داخل نشده چشمانش را گرد می کند
- دیشب دایی اینا اومدن خونه ما زنش بلند نشد ظرفای شامو بشوره تازه
امیر محمدم برگشته به علی میگه شما بیست بار اومدین خونه ما ... من کی
بیست بار رفتم اونجا؟ یه بارتو ماه رمضون برای ختم پدرزنش دعوت کرد
یه بارم که همین دفعه پیش بود پولشو گرفت ... آره دیگه همه اش یا برای
ختم دعوتمون می کنه یا تولد که پولشو بگیره
سعی می کنم نخندم ... با صدای خفه ای می گویم :
- خاله پول چی رو گرفت ؟
با همان لحن طلبکارانه و چشمان گرد می گوید :
- تولد گرفت کادو جمع کنه
دلم می خواست یا سر اورا به دیوار بکوبم یا سر خودم را
سکوتم را که می بیند جری تر می شود : اصلا باید مارو دوباره دعوت کنه!
با خودم می گویم خوبه حالا خودت یه بار کسی رو دعوت نمی کنی خونه ات
فقط طلبکاری و از آن گذشته مراسم مذکور که دایی بی نوای من برای پسر
۹ ساله اش ترتیب داده بود بسیار پرخرج تر از کادوهای دریافت شده بود
و هنگام خروج به هرکدام از بچه ها یک هدیه هم داد !!!
- خاله امیر محمد بچه اس فقط ۱۱ سالشه
- وا ؟ اون بچه اس ؟ اون بچه اس؟ اون می فهمه ! پدرو مادرش یادش میدن
می خواستم بگویم چطوره پسر تو که ۱۰ سالشه بچه اس نمی فهمه اما امیر
محمد بزرگه می فهمه ؟؟؟
به جایش می گویم : خب حالا کادو دادی که دادی عمه ای نباید یه کادو به
برادرزاده ات بدی ؟
بحث را به جای دیگر می کشاند وادامه می دهد ...
- اصلا آدما نا مهربون شدن سنگ شدن هیچکس به داد آدم نمی رسه ...
منم می خوام سنگ بشم مثل تو !
بی تفاوت نگاهش می کنم : کار خوبی می کنی !
رویش را برمی گرداند گویی تا به حال به جسدی متعفن نگاه می کرده
- همه با من دشمنن هیچکس منو دوست نداره !
نگاهش می کنم نمی دانم شاید طرح صورتم مثل همان آیکون سبزرنگ
بلاگفا شده می گوید :
جانماز بده نمازمو بخونم
- تو اتاق مامان اینا پهنه ...
می رود منهم می روم سمت آشپزخانه
- مامان دایی اینادیشب شام خونه خاله اینا بودن؟
- مادرم در قابلمه را سر جایش می گذارد ...
- نه شام نرفته بودن ... چطور مگه ؟
- هیچی همینطوری
صدایش در سرم میپیچد...
- دیشب شام اومده بودن خونه ما زنش بلند نشد ظرفارو بشوره... شام
اومده بودن ... شام اومده بودن...
مادرم می گوید ظرفی برایش ببرم برمی گردم سمت همان اتاقی که
جانماز پهن است می شنوم که می گوید قربه الی الله ...
با خودم فکر می کنم واقعا قربه الی الله ؟
حواترین :
۱ -دنیا رو همونطور که هستی میبینی پس اگر دنیا و آدمهاشو بد دیدی مطمئن باش
بدی تو وجود خودته!
۲ - نمی گم نماز نخون اما زبونت همه رو به باد میده !
۳ - بی ربط نوشت: مسابقه عکاسی رو دریابید...
من ... حواتر از حوا