می گفت نور soft box حالت عرفانی و بهشتی داره واگربه تنهایی و از
زوایای خاصی تنظیم بشه می تونه به سوژه حالت فرشته وار بده !
من اما با خودم فکر می کردم هیچ نوری حتی فلاش با قدرت300 ژول هم
نمی تواند کسی را تبدیل به فرشته کند اگر طرف ذاتش رانداشته باشد !
حواترین :
۱ - هی ...هی... یادش بخیر هااله نورر و اینا !!!
یه چی تو همین مایه ها بود دیروز !
۲ - اینی که گفتم واقعیت محض بودا یعنی سوژه اگر چهره اش معصوم
نباشه محاله بتونی این عکس رو که عرض کردم بگیری!
۳- محض خنده نوشت : داشتم با سطر مسطورتلفنی با خیال راحت حرف
می زدم سرم هم پایین بود یهو دیدم استاد اومد بالا سرم سرش رو گرفته
دم گوشی میگه فلانی خانم ، مریم خانوم کلاس داره بعدا صحبت کنید !
منو میگی نمی دونستم بخندم یا خجالت بکشم ! خیر سرم من پول داده
بودم باید دلم بسوزه اما استاد بیشتر دلش می سوخت !
بعدا هم یادم رفت دوباره بهش زنگ بزنم !
4 - عکسلاگ افتاد برای 15 اردیبهشت ... بخشید یهو سرخود تصمیم گرفتم
بجنبید تا دیر نشده
من .... حواترازحوا
نشسته بود و از خاطراتش می گفت
خاطراتی که شاید مربوط به چهل و چند سال پیش بود !
شاید که نه حتما ...
از زخم زبان خواهر شوهر و تهمت و حرفهای نابه جای اوکه می گفت
آه می کشید . دردمندانه هم آه می کشید !!!
آخر حرفهایش هم رویش را به مادرم کرد و گفت :
دیدی خواهرشوهرم چطوری مرد؟ با چه زجری؟
مادرم آرام گفت : بله ... دنیا همینه ... به هرکی بدی کنی جز بدی
نمی بینی !
من اما خواستم بپرسم : شما که خودت زخم خورده ای چرا درست
همون حرفها وهمون حرکات خواهرشوهرت رودرمقام خواهرشوهر
دوباره اجرا کردی ؟؟؟
حواترین :
اونی که داشت تعریف می کرد عمه ام بود فکر کنم حالا بهتر بتونید
متوجه مقصودم بشید
خواهرشوهرم عمه ام رو درست همون روزی دفن کردن که ساناز رو...
ما رفته بودیم برای مراسم ساناز که دیدیم اونم آوردن !مادرم تو غسالخانه
دیدش ... می گفت بدجور فوت کرده ... بازخم و درد و ذلیلی !
یادم باشه هر حرفی که دلم رو سوزوند حتی با دلیل هم به کسی نگم !
من ... حواترازحوا
می گویند روزی پادشاهی خوابگزار مخصوصش را خواست
وقتی خوابگزار به خدمت پادشاه رسید ، پادشاه پریشان خوابی را برایش
تعریف کرد و خواستار تعبیر آن شد . خوابگزارهم بی درنگ چنین گفت که
بلی جناب پادشاه همه اقوام شما زودترازشما خواهند مرد .
پادشاه هم در کمال قدرت و صلابت دستور قتل این مفلوک را می دهد
چون پادشاه است و اگر به مذاقش خوش نیاید حتما می زند پدر صاحب
طرف را در می آورد .
القصه ابن الوقتی از راه می رسد و خواستار تعبیر خواب پادشاه می شود
اطرافیان از جان حذرش می دهند ، اما کو گوش شنوا؟
این خوابگزار جدید اینطور می گوید که جناب پادشاه شما عمر طولانی
خواهید داشت و سالهای زیادی عمر خواهید کرد .
پادشاه سرخوش هم کلی از این حرف شادمان می شود و سرکیسه را
هم ایضا شل می فرماید ...
حالا این حکایت اینروزهای من شده !
مدیون من هستید اگر فکر نکنید پادشاه قصه من بودم !
چون بودم ...
حواترین : این یک اعتراف بود !
من ... حواترازحوا
جدایی نادر از سیمین را دیدیم ...
یک تصمیم جدی هم گرفتیم
تصمیم گرفتیم وقتی همه می گویند یک فیلمی خوب است ما تندی
بدو بدو نرویم سینما
چون ممکن است نظر ما با نظر خیلی ها متفاوت باشد !
من ... حواترازحوا
یکی از زمانه می نالد
دیگری از زلزله و سونامی
یکی دیگراز بخت سیاه
یکی می گوید خدایا کجایی ؟ این چه روزگاریست؟ خوابی؟
و آن دیگری می گوید خدا نیست ... که اگر بود زندگی مااین نبود !
و سالها قبل یکی گفت خدا مرده !
لابد منظورش این بود که خدا نیست بروید هر غلطی دلتان خواست بکنید
من اما آهسته می گویم وقتی همه خوابیم !
من ... حواترازحوا