خواستم چندجمله زیبا بنویسم اما ... 

 

راستش چندان اهل حرفهای عاشقانه نیستم  

  

راستش خیلی هم بلد نیستم 

 

راستش ... 

 

بگذریم ... 

 

تولدت مبارک همسفر  ... 

 

 

 

  

 

 

 

 حواترین : هرکی فکر می کنه تولد بی کیک معنا نداره اعلام کنه ، ماکه بخیل نیستیم

 

 

  

 

 

 

 

 

 

من ... حواترازحوا

 

 

 

 

 


* شما ؟


 - من همسرشون هستم ...


* گروه خونی همسرتون چیه ؟


- یادم نیست !


* خانومتون به داروی خاصی حساسیت ندارن ؟


- اطلاعی ندارم !


* فشارخون قند چربی ؟


- در جریان نیستم !


* ببخشید شما همسرشون هستید یا همسایه بغلی ؟










حواترین : خب ... هیچی !








من ... حواترازحوا





اوضاع بهتر از این نمی شود وقتی که از کل آموزه های دینمان هنوز در


رنگ لباس پوشیدن در مانده ایم ...










حواترین : آقا من اعتراف می کنم جلفم... خیلی هم جلفم ... چون دوست ندارم لباس مشکی بپوشم اصلا از همین الان جهنم رو دوقبضه سند زدم ... بازم حرفی هست ؟؟؟











من ... حواترازحوا



گفتیم چندساعتی دوراز هیاهوی بچه ها دور هم باشیم


بهاره دخترش را به مادرش سپرد . نفیسه دختروپسرش را پیش همسرش


گذاشت و من هم به عادت تمام پنج شنبه ها که پسرک شب را خانه مادرم


می ماند ، فارغ از مادری بودم .


گفتیم برویم گوشه ای چندساعتی دورهم باشیم قهوه ای بخوریم و یاد


سالهای 76-77 کنیم . آنروزها که زیر نیمکتهامان شمع روشن می کردیم و


دبیر ادبیات هی بو می کشید می گفت جایی آتیش گرفته ؟


آنروزها که زنگ ورزش حیاط مدرسه را روی سرمان میگذاشتیم و فوتبال


بازی می کردیم


زنگ تفریح روی روپوش های سرمه ای همدیگر، آب می پاشیدیم


بعداز تمام شدن مدرسه روی سر بچه ها سوسک می انداختیم یازنگ


خانه هارا می زدیم و فرار می کردیم ...


گفتیم چندساعتی خلوت کنیم به یاد اول دبیرستان و اخراجی ها


بیاد دوم دبیرستان و معلم عربی مان


بیاد سوم دبیرستان دبیر ادبیات و زبان انگلیسی مان


بیاد پیش دانشگاهی که نفیسه نیامد و بهاره عاشق شد و من گیج دردهایی که


آزارم می داد .


وای که چقدر حرف داشتیم .


همسر بهاره، اما هر دقیقه زنگ زد به موبایل بهاره به موبایل من !


کم کم حس کردم شیرینی باهم بودنمان تلخ شد !


تلخش کرد ...


برگشتیم و درراه داشتم به حرف همسرم فکر می کردم ...


- ماهی رو هرچقدر محکم تر بگیری زودتر لیز می خوره !





حواترین :


آهنگ وبلاگ باران پاییزی را گوش م کنم همزمان با تایپ و اشکهایم می بارد و شاید تنها کسی

که می داند چرا همان بهاره است که می دانم هرگز اینجا را نخواهد خواند...


مهروی عزیزم آخرین کامنتت رو پاک نکردم می فهمی یعنی چی ؟






من ... حواترازحوا


می گویند پول همه چیز نیست


اما من می گویم هست


گاهی فقط گاهی همه چیز نیست اما بقیه مواقع هست


پسرک دندانش کمی تا قسمتی نابود شد...


دنبال دندانپزشک اطفال گشتم که کارش خوب باشد


ویزیت 12 هزار تومنی فقط برای معاینه دندانهایش هر عصب.کشی


دندان شیری 150 هزار تومن ...


و در مقابل چه ؟


خیالم راحت است که پسرک هیچ ترسی از دنداپزشک نخواهد داشت


این یعنی آرامش ...


این یعنی پول همه چیز است !


این تراول های لعنتی 50 هزارتومنی اگر نباشد دندان بچه را به پس


گردنی و دعوا و بدخلقی درست می کنند و نتیجه اش چه می شود ؟


هراس پسرک از مسواک زدن حتی


پس یعنی سلامتی، یعنی احترام، یعنی محبت، یعنی توکه اینجا هزینه می کنی


انسان هستی اوکه هزینه نمی کند، نه !


این یعنی تف به این زندگی پولکی !











من ... حواترازحوا