عجیب دلتنگ شدم ... 

 

پاییز ۸۱ بود و راهرو دانشکده و اصرار دو سمیه ها که اسم بنویس ...

 

خودشون که تازه از عمره دانشجویی بازگشته بودند پاپیچم شدند که برو ... 

 

یکماه بودکه ازدواج کرده بودم می دونستم طاقت نخواهد آورد اما دل به 

 

دریا زدم  ...

 

 اینکه اسمم در اومد یا نه بماند... 

 

اما اون که باید رضایت می داد نداد ... نه اینکه رضایت نده مظلومانه نگاهم 

 

 کرد و پرسید بی من میری ؟ پام سست شد ...موندم... 

 

موندوموندوموند تا چندسال بعد که عزمم رو جزم کردم هرسه باهم بریم 

 

انروزها مقدار خیلی کمی کم داشتم برای ثبت نام ... 

 

همون موقع بیشتر از نیازم ... خیلی بیشتر... به دستم رسید اما بازهم نشد 

 

قرار شد کل مبلغ رو همگی به مادرهمسرم بدیم و بازهم نشد برای رفتن 

 

و این آخرین فرصت بود ... 

 

اما دلم عجیب گرفته ... از دیشب تا حالا ! 

 

 

 

 

  

 

 حواترین : 

وقتی در خونه ای رو میزنی محاله صاحبخانه در رو باز نکنه 

نمیدونم حکمتش چیه که دوبار دروباز نکرد !!!

 

 

 

  

  

 

 

من... حواتر از حوا 

نظرات 15 + ارسال نظر
یسنا شنبه 8 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:15 ق.ظ http://yekzanyekdokhtar.blogfa.com/

شاید وقت بهتری برای باز کردن در نظر گرفته...

(من چرا دلم نمیخواد...هیچ وقت دلم نخواسته.... برم؟؟؟انگاری می ترسم...)

همدم شنبه 8 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:36 ق.ظ http://www.nagu-eikash.blogfa.com

همدم شنبه 8 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:37 ق.ظ http://www.nagu-eikash.blogfa.com

منم عین خودتم در این یک مورد چون تا حالا هر چی دست و پا زدم نصیبم نشده ....و منم در عجبم از این حکم

محبوبه شنبه 8 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 01:17 ب.ظ http://dandooneh.blogfa.com

عزیزم بااین کارت حتما روحی اونجا بودی اما اینکه جسما اونجا باشی حتما به زودی نصیبت می شه
جیگر کوچولو قلبت مهربونه ببوسش از قول من

محمود شنبه 8 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 06:44 ب.ظ http://sabbagh50.blogfa.com

برا من قضیه متفاوت بود .اصلا قصدی برا رفتن نداشتم . تو فکرش هم نبودم . هر چی بود سفرای دیگه بود .مادر فوت شد . سفرش باقی موند . اهل خونواده گفتن تو بجاش برو .من ؟ تنها ؟ بدون هم خونه ؟ رفتم . یکی از بهترین سفرام بود .هنوزم گاهی دلم می خواد دوباره برم . شاد باشی

مژده شنبه 8 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 07:48 ب.ظ http://shahnematollahi.mihanblog.com

دلم خیلی گرفت از خوند این پستتون. دلایلش بماند. یه چیزی تو مایه های دلایل شما...

مــاه تیــسا شنبه 8 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:15 ب.ظ

مریمم ؟؟ عزیزم ؟؟ چی شده بدو بیا بم بگو این یکی رو نمیدونم هااااااااااا ... شاید هم یه چیزایی بدونم یه حدسایی میزنم

دوست دارم

چای سبز یکشنبه 9 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 02:01 ق.ظ http://loveletters.blogfa.com

حیف شد ...اما دیر نشد

عشق هرگز نمی میرد یکشنبه 9 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:27 ب.ظ http://love-never-dies.blogfa.com/

هیچ کار خدا بی حکمت نیست گلم

مه رو یکشنبه 9 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 03:26 ب.ظ http://www.mehreyar.blogfa.com

من یکی اطمینان دارم این سفر سفریه که باید در بهترین وقت ممکن انجام بشه و می شه...و بهترین وقتش رو فقط خودش می دونه و تعیین می کنه چون برای خودم پبش اومده....همه رفتن جز من و من همین سوال رو از خودم می کردم تا وقتی که رفتم و دیدم بهترین وقت ممکن برای من همون زمان بود

اطمینان کن..همین

پیمان دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:30 ق.ظ http://rozhaykhoshebato.blogfa.com/

واقعا اینقدر مهمه؟!

آلیس دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:15 ق.ظ http://rahzan2.persianblog.ir/

ممنون عزیزم

ماهیچ ، نگاه دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:11 ب.ظ http://www.writ.blogfa.com

خیلی ها خواستند ...
اما فقط به خاطر شما یک تبصره اضافه شد ...
حواتر از حوا

منت گذاشتید ممنون

مریم دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:27 ب.ظ http://mzbn.blogfa.com

به این حکمت باز نشدن در زیاد فکر می کنم .نمی دونم چرا نمی شه؟یعنی واقعا حکمتی داره؟

شک ندارم که داشت

ماهیچ ، نگاه دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 05:53 ب.ظ http://www.writ.blogfa.com

مرسی از شرکت در مسابقه ...عکس شما نمایش داده خواهد شد ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد