قراره سال نو بشه
قراره زمین نفس بکشه مگه نه ؟
چرا هنوز هیچی نشده نفس ما بریده ؟؟؟
حواترین : آقا گرونیه ...گرونی !
من...حواترازحوا
در روزگاران دور، درست زمانی که اینجانب نوجوانی هفده هجده ساله
بودم ؛ روزی همسایه طبقه پایینی همراه با دخترش به منزل ما نزول اجلال
فرمود . بنده سراپا تقصیرمانند بعضی از دخترکان آن زمان در رویا و خواب
و خیال خود بوده و از هفت دولت آزاد !
مادر امر فرمود ظرفی میوه به جهت پذیرایی ازمیهمانان مهیا کرده بیاورم
من هم در همان خواب و خیال خود ظرف میوه را بردم .
چندی نگذشته بود که پدرجان نهیب زدند که هان ! این نارنج در ظرف
میوه چه می کند ؟
این جمله معانی زیادی داشت...
ازجمله چشمهایت آلبالوگیلاس می چیده دختر؟
این از دختر بزرگ کردنمان !
حواست کجا سیر می کند ؟
والی آخر !!!
همسایه طبقه پایینی هم که زنی بود به غایت حسود و بخیل به جهت
تمسخربنده با صدای بلند شروع به خندیدن و تمسخر کرد !
جوابش را گذاشتیم برای بعد یعنی سالها بعد که بابت تمام آزار و
اذیت ها و دری وری گفتن هایش اساسی از خجالتش درآمدیم اما آن
لحظه تنها سکوت کردیم .
تنها چند دقیقه بعد ...
دخترش که دوسالی از من کوچکتر بود فرمود که این پرتقال ترش است
ونمی تواند آن را بخورد .
مادرش خواست لاپوشانی کند اما از چشمهای ریزبین من چندان دورنماند
بلی ... حضرت والا نارنج میل می فرمودند و گمان می بردند پرتقال است
به جبران خنده ی تمسخر آمیز چندلحظه قبل لبخند پت و پهنی نثار مادرو
دختر نموده ، فرمودیم : باز گلی به جمال خودمان که فرق نارنج و پرتقال
را ازروی ظاهرش متوجه نشدیم شما که ازروی مزه ی آن هم الی
ماشالله نفهمیدی نارنج است و پرتقال نیست !
گذشت تا امروز که داشتم نارنجی را آب می گرفتم و متوجه شدم
ظاهر نارنج باطن پرتقال !
یک باره یاد این خاطره افتادم !!!
حواترین : چرا هیچی شبیه خودش نیست ؟ هیچی طعم خودشو نداره حتی آدامس خرسی و کیت کت
که دوتا خوراکی مورد علاقه بچگی های منه !
من...حواترازحوا