علی اقیانوسی است که قطره اشک یتیمی طوفانی اش می کند
خودبین های خودپرستی که باکی از اشک آه مردم ندارند را چه
نسبت با علی !
حواترین :
۱ - متن فوق پیامک بود ...
۲ - عیدتون مبارک
۳ - اینجا رو اگر دوست داشتید بخونیدبرای ایلیا نوشتمش
من ... حواتر از حوا
این روزها عجب بازار گرمی شده عکاسی
۱ - مترویی که عکاسی اش آزاد است وما هی می رویم عکاسی هی میخندیم
به ریش آنان که تا به حال بازداشت اگر نمی کردنمان گیر که میدادند...
حالا بازارشان کساد است ومضحکه می کنند گاهی خودشان را ...
۲ - اینجا را هم بتماشایید که سوژه خوبی برای مسابقه دارند جایزه اش هم
سانتافه است منتها اگر توانستید بگیرید !!!
سانتافه را مزاح کردیم قاب دیواری است سری قبل ما برنده شدیم این سری
محال است برنده بشویم اما بازهم درکمال پررویی شرکت کردیم !
هر کس هم که شرکت می کند باید از عکسش دفاع کند پس بی خود وقت
خودتان را صرف عکس دزدی نکنید
حواترین:
۱ - تا اول دی عکاسی در متروی تهران آزاده بروید عکاسی و حالش راببرید
و مردم چه پایه کارند این روزها !
۲ - نظرات دوباره تاییدی شد بیایید هرچی دوست دارید بنویسید خیالتون
راحت باشه تایید نمیشه !
من ... حواتر از حوا
عشق را که به مسلخ می بری
خالص می شوی... خدایت ازتو هیچ طلب نمی کند
اما وقتی نیت کردی عشق را قربانی کنی... تازه عاشق می شوی
پاک که شدی از دنیا خدا را در آغوش می کشی...
امروز ابراهیم تمام وجودش را قربانی کرد و خدا نگذاشت
ابراهیم پاک شد ... برگزیده شد...
می خواهم تمام افکار پلیدم را قربانی کنم ...خدایا مانع نشو...
بگذار پاک بمانم !
حواترین :
۱ - اگر چیزی قربانی کردی عیدت مبارک !
۲ - * مژده * هم مثل من
من ... حواتر از حوا
تا ساعت هفتش که خیلی خوب بود
دور هم جمع شده بودیم درست مثل آن قدیم ها ...
حالا دیگر هر کدام بچه ای داشتیم و سروصدا و هیاهویی به جای
آنروزهای خودمان ...
تولد دخترک دوساله دوست ۱۳ سال پیش ...
صاحبخانه چه شد آن میان کفن جوشن کبیر نوشته اش رابه ما نشان داد
نمی دانم اما یکی آن میان اعتراض کرد ...
- ای بابا الان وسط مهمونی چه وقت نشون دادن این چیزاست !!!
کسی حواسش به الهام نبود که نگران است ...راستی چرا حواسمان نبود ؟
نگفت ... الهام نگفت پدرش از دوساعت قبل سرکوچه منتظر تمام شدن
مهمانی است ...
الهام چه پدر صبوری داشتی !
داشتی؟ تا همین امروز صبح می گفتیم داری چه شد که یک باره شد داشتی ؟
الهام زودتر از بقیه رفت ... تنها مجرد گروه ...
بهاره می خندید می گفت اون که بچه نداشت زودترازما رفت
ما چه می دانستیم الهام می رود تا فاجعه عمرش را رقم بزند
یک ساعتی گذشت کم کم همه رفتند و کمی بعدتر ما...
من وایلیا بهاره و آنیتا ...
هنوز به پونک نرسیده صاحبخانه تماس گرفت بهاره می خندید :
چی جا گذاشتم که زنگ زدی ؟
صدایش لرزید ...
برگشتیم وتمام مسیر دل دل می کردیم که خبر کذب باشد
ته دلم می دانستم که کار از کار گذشته ...
رسیدیم ... الهام نبود ... داخل شدیم ... دری باز شد مرد آرام خوابیده بود
الهام بیرون آمد ...داد زد : به همین راحتی !
راستی الهام به همین راحتی؟
به همین راحتی باید بگوییم پدر صبوری داشتی؟
پدرت تا همین دوساعت پیش سر کوچه بود و حالا با آن لوله کذایی در
دهان برای همیشه خوابید؟
الهام گریه نمی کرد حرص می خورد ... اشک هایم خشک شده بود
دلم برای شنیدن صدای پدرم پر کشید احساس خفگی کردم
صدای پدرم را که شنیدم بغضم ترکید ...
بابا پدرش عروسی بچه هاشو ندید و رفت ... بابا . باباش خوابه انگار...
منتظرم چشماشو باز کنه ... بابا توروخدا مواظب خودت باش من طاقت
ندارم ...
پدرش را که ۵۶ سال بیشتر نداشت بردند تا اهل خانه وداع کنند برای
آخرین بار و الهام با شانه های افتاده همراهشان رفت...
با خودم فکر می کنم راستی که چه زود دیر میشود !
شنیدم بهاره می گفت منم باید فکر کفن باشم راستی هم خبر نمی کنه
یادم رفت بگویم اوکه به نشان دادن کفن وسط مهمانی اعتراض کرد
بهاره بود!
حواترین :
امروز روز تلخی بود ... شرمسارم اگر اون رو با دوستانم تقسیم کردم
قبل اینکه دیربشه دست پدرومادرا رو ببوسیم شاید یه روزی مجبور بشیم
برای بوسیدن دستشون از کلی پزشک و نگهبان اجازه بگیریم !!!
حالم خوب نیست دلم برای دیدن پدرم پر میکشه فردا قبل از رفتن به خونه الهام
حتما می رم پدرمو ببینم !
من ... حواتر از حوا
عارضم خدمت دوستان که این پسرک هر از گاهی (شما بخوانید سه روز
یکبار) با عزت و احترام (شما بخوانید کنه ) از ما لپ لپ و سک سک و
از این مزخرفات بی ارزش طلب می کند .
ماهم که حسااااااااس (شما بخوانید اعصاب خراب) تسلیم میشویم بلکه
مغزمان را در آخرین لحظات از انفجارنجات دهیم گواه زنده دوستان زیادی
هستند که صابون پسرک ما به تنشان خورده !
القصه ...چندی پیش پسرک قصورفراوان داشت دراملا که بشکند گردنمان
گفتیم جایزه برایت سک سک ابتیاع می کنیم ... اماهرچه مغازه محترم سر
کوچه را زیر و رو کردیم نداشت که نداشت ناچار شدیم تن به ذلت بدهیم
و یک مارک دیگر تهیه کنیم تا سرمان از روی گردن به روی سینه منتقل
نشود ... پسرک که با خوشحالی جعبه را باز کرد کار به هدیه ندارم اما
فیلمی بود که در نگاه اول فهمیدم اصلا مناسب کودک نیست که مخاطب
بزرگسال دارد و پسرک هم که به کل دوراست از این مباحث فیلم و
تلوزیون ...
صبح مشغول روزمرگی بودم گفتم نیم نگاهی هم به فیلم بیاندازم ...
که ای کاش چشمم ... بهر حال دیگر ... در می آمد !
فیلمی که با چند دیالوگ ابتدایی آن متوجه میشدی اگر چه مخاطب این
فیلم بزرگسال است اما بزرگسالی که IQ محترمش در حد مرغ است
شما قضاوت کنید چطور می شود در عرض چندثانیه پی به یک سرقت
اینترنتی برد و سپس از دزد دزدی کرد ؟ تازه فقط چندساعت بعد آقا
دزده و همدستانش محل زندگی شاه دزد را بیابند و اورا گروگان بگیرند
و درست چندساعت بعد پلیس همه را دستگیر کند؟
پدر من نساز این مزخرفات را ...
جدای حس احمقانه بازیگران داستان احمقانه تر روان انسان را پریش
می کند خب
فیلم را که کنار بگذاریم میرسیم به دامبول و بیست. سی ...
با نیش باز این خبرنگار خوشحال می نشیند و می خواند یارانه میدن وای
وای ... یارانه میدن های های(باهمان لحن دامبول بخوانید هنگام افتتاح اداره
شعر وادب و طرب) یا نه به قول خودم گیگیلی گیگیل یارانه !
چه کرده ایم که این چنین احمق تصورمان کرده اند چیزی است که
فکرم را عجیب مشغول کرده !
حواترین :
اسم فیلم کذایی : گناه دات کام ! به به چه با مسما
همه صحنه ها به کنار صحنه تیراندازی اش منو کشته ...
انگار بازی کامپیوتری بود لامصب !
و اما درد و بلای خلاقیت ** این ** بخورد تو سر آن !
من ... حواترازحوا