برای خرید رفته بودیم ...
پسرک اصرارپشت اصرار که یک کارت تبریک بخرد
انصافا هم گران قیمت بود
به خیال اینکه هوس زودگذر کودکانه است مخالفت کردم
قهر کرد برای اولین بار !
عادت نداشت به این رفتارها ... قهر نمی کرد برای چیزی
با اینکه اصلا دلم نمی خواست اهمیتی به قهرش بدهم کوتاه آمدم
نمی خواستم خیال کند کلید مشکلش در قهر است بهرحال
به خانه که رسیدیم
پسرک برای خودش گوشه ای سرگرم بود ...
داشتیم مهیای شام می شدیم در یخچال را که باز کردم پسرک دوید و مقابلم
ایستاد چشمهایش می خندید ...
کارت را به طرفم گرفت گفت بازش کن
بازش کردم دیدم با دست خط کلاس اولی اش نوشته
مامان را دوست دارم
بابا را دوست دارم
ایلیا
...
خشکم زد !
حواترین : وقتی یادم میافته چه مصرانه ازم می خواست کارت رو بخرم و من چه
مصرانه تر مخالفت می کردم شرمنده می شم ...
من... حواتر از حوا
نوای سازش که می پیچد
کنارش می نشینم
نگاهم می کند و لبخند می زند
دست می کشد
می گویم ...
ادامه بده
آرام می گوید
یادم رفته ...
دستش را می گیرم
روی سیمها فرود می آورم
- فراموشکار نبودی عاشق !
من ... حواتر از حوا
مرد خیره به زن جوان نگاه می کرد
شوهر زن فهمید ...
اوهم خیره شد به چشمان مردک...
مردک کمی خودش را جمع جور کرد اما از رو نرفت
کنجکاو شدم زن را ببینم ...
ترافیک که روان شد از پنجره ماشین سرک کشیدم ...
زن فقط یه کلاه سفید سرش بود که تمام موهای سرو پیشانی اش
را پوشانده بود حتی گردنش را هم محکم در شال پیچیده بود !
آرایش چندان غلیظی هم نداشت ساده بود بیشتر...
نمی دانستم حتی یک کلاه سفید هم عامل جذب نگاههای خیره می شود
تازه به خودم آمدم ...
من هم کلاه سفید سرم بود !!!
حواترین : به جان خودم ... دیروز ... جاده آبعلی !
من ... حواتر از حوا
بهم میگه سر پیری و معرکه گیری ؟
بهش میگم مگه من چندسالمه خب !
میگه تا کارشناسی ارشدت رو بگیری چهل سالت میشه ...
من فقط بهش میگم ...
می خوام درس خوندن رو یاد بچه ام بدم...همین !
حواترین با فونت درشت : هر آرزویی برای بچه ات داری اول
خودت انجامش بده اگر راست میگی !
من ... حواترازحوا
قدیم ترها در میان اقوام کسی را داشتیم که اصولا خیلی گیر بود
گیر که می گویم بدجور ها یعنی خدا نکندقرار می شد ظرف چندروز
آینده خبری شود دیگر واوایلا دقیقه ای یکبار زنگ می زد و می پرسید
کی ؟ کی ؟
آنقدر که روانمان پریش می شد و موی سرمان را می کندیم و چهره خراش
می دادیم به زخم ناخن و ...
خلاصه ما کلی غرزدیم به اطرافیان که آی توروخدا هر خبری شد به این
شخص اعلام نکنیدتا لحظه آخروگرنه دقیقه ای یک بار مارا سوال پیچ
می کند و کی... کی ...می کند
این میان نمی دانم من زیادی حساس بودم یا غرهایم بی دلیل بوده که پسرک
دقیقا مثل آن شخص شده !!!
حواترین : آقا اصلاغر نزنیدها سرتون میاد بدجور ... از ما گفتن ...
من ... حواتر از حوا