پسرک مصرانه می خواست هرچه سریعتر آبمیوه پاکتی اش را برایش
از یخچال پیدا کنم ...
میهمان داشتیم و سرم به مهمان داری گرم بود ...اگر درست به خاطرداشته
باشم مشغول ریختن چای بودم .
پسرک کوتاه نیامد،نق زد ،غر زد تا عاقبت ناچارشدم کارم را نیمه کاره رها کنم
تا آرام شود .
با عجله دنبال آبمیوه اش یخچال را زیرورو کردم که ناگهان درآن بین ظرف
ژله به زمین افتاد و دوتکه شد . پسرک که دید هوا پس است فرار کرد و
من در مقابل میهمان کوتاه آمدم تا بعدا به حسابش برسم !
همینطور که داشتم دوتکه ظرف را جمع می کردم متوجه رد قرمز روی
سرامیک آشپزخانه شدم اول کمی تعجب کردم چون ژله که نارنجی بود
پس این رنگ چه بود؟
ناگهان متوجه برش روی انگشتم شدم بدون هیچ دردی به شدن خونریزی
داشت !!!
خلاصه آقای همسر به دادمان رسید و ما هم نشستیم گوشه ای وبادقت
پایمان را بررسی کردیم که مبادا خرده شیشه ای چیزی جامانده باشد
اصلا هم حواسمان به خراش کوچک دیگری نبود که برای خودش جاخوش
کرده بود ...
یک هفته ای گذشت ...
امروز صبح خیلی اتفاقی متوجه شدم آن خراش کوچکتر حاوی مقادیری
خرده شیشه بوده و تمام این مدت با وجود پوشیدن کفش و راه رفتن های
طولانی و غیره و ذالک همچنان سرجای خودش باقی مانده !!!
یاللعجب من که حتی نمی توانستم تکه کوچک را دست بگیرم و تویی که
تمام مدت آنرا بی حرکت نگه داشته ای و منی که برای تو شاخ و شانه
می کشم و تورا به مبارزه می طلبم و تویی که صبورانه به رویم لبخند
می زنی تا شاید...شاید روزی شرمنده شوم !
اما...اعتراف می کنم شرمنده ات شدم... بازهم !!!
من ... حواترازحوا
وای چه بد!!!! خوبه تو پات حرکت نکرده؟؟؟
گر نگه دار من آن است که من میدانم ....

شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد ....
خدا حواسش خیلی به مامانها هست
چون مامانها حواسشون همیشه به بقیه است ...
اینجا باید اسمش بشه... داستنهای من و پسرک
عجبا !!!
منکه فقط دوپست از پسرک نوشتم
هی وای من ! خدا بخیر کرده ها ...
این پسرک شما عجب بچچه ی شیطونیه ...
هیچ چیزی بی حکمت نیست .....

شاید اگر اصرار های بی موقع پسرک نبود الان مریم به این حس قشنگ نمی رسید ....اما این تنها یه نشانه ی کوچک بود از لطف بی کرانش.....
مواظب خودت باش مرمر .....حتما یه دکتر برو .....
ایلیا رو هم ببوس
شما خیلی آشنایی !
نمیدونم اما یه حس عجیب آشنایی نسبت بهت دارم ...
عاقبت فلفل ریختن دهن این و اون همین میشه دیگه !