می گویند روزی پادشاهی خوابگزار مخصوصش را خواست
وقتی خوابگزار به خدمت پادشاه رسید ، پادشاه پریشان خوابی را برایش
تعریف کرد و خواستار تعبیر آن شد . خوابگزارهم بی درنگ چنین گفت که
بلی جناب پادشاه همه اقوام شما زودترازشما خواهند مرد .
پادشاه هم در کمال قدرت و صلابت دستور قتل این مفلوک را می دهد
چون پادشاه است و اگر به مذاقش خوش نیاید حتما می زند پدر صاحب
طرف را در می آورد .
القصه ابن الوقتی از راه می رسد و خواستار تعبیر خواب پادشاه می شود
اطرافیان از جان حذرش می دهند ، اما کو گوش شنوا؟
این خوابگزار جدید اینطور می گوید که جناب پادشاه شما عمر طولانی
خواهید داشت و سالهای زیادی عمر خواهید کرد .
پادشاه سرخوش هم کلی از این حرف شادمان می شود و سرکیسه را
هم ایضا شل می فرماید ...
حالا این حکایت اینروزهای من شده !
مدیون من هستید اگر فکر نکنید پادشاه قصه من بودم !
چون بودم ...
حواترین : این یک اعتراف بود !
من ... حواترازحوا
کف دستتون دیدم هزار سال عمر می کنین
اعترافات را قربان
والا اینجور که بوش میاد حالا حالا ها هستی و مینویسی من حس ششم قوی دارم به من اعتماد کن
نهههههههههههههه!

تو رو خدا منو اعدام نکنیییییییین!
من این داستانو یه طور دیگه شنیده بودم
خوب کاری نداره که ......


بیا فالت بگیرم .....
خو نکه نمی یای ....تو بیا ببین چه تعبیی می کنم واست خودم ...
لطفا با لهجه ی شدید بندری شیرازی جنوبی خوانده شود ...
با تشکر...
من از چشمات میخونم آینده ی بسیار روشنی داری و رکورد عمر نوح رو میشکونی...
خسته و خورد وخمیر از مهمونداری یکماهه عید رو تبریک عرض می کنم حواخانومی..
حالا اگه خواستی نیازُم بده تا فالِت بگُم مادر
اگه فالت رو بگیرم منو توی لینکهات میزاری؟
عزیزم اگر قول بدی یه جا بمونی من تو لینکهام می ذارمت
میبینم که علاوه بر فلفل دستور قتل هم صادر میکنید !
چی میکشه بنده خدا آقای همسر !!!
از خودش بپرس !
یواشکی جایی که من نباشم !
اونوقت جوابی می شنوی که باورت نمیشه !!!
سلام
وبلاگ قبلی من فیلتر شد
زین
پس در این مکان مینویسم