سکانس اول :  

 

 

میرداماد .حوالی ساعت۳ بعدازظهر . تابستانی که گذاشت . 

  

 

 

 در ماشین نشسته ام پسرک با خیال راحت در پیاده روبازی می کند  

 

نگاهش می کنم تمام مدت ... 

 

صدای غرش موتور که می آید می پرم به سمت پسرک ... 

 

-آهای آقا اگرهنوزمتوجه نشدی اینجا خیابون نیست باید ازاشتباه دربیارمت 

 

-خانوم بچه اتو بگیر... 

 

- به خدا خیلی روت زیاده !!! 

 

مردک باهمان قیافه حق به جانب گازش رامی گیرد برود شاید دست یکی 

 

دیگر کار بدهد !  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

سکانس دوم : 

 

 

همین کوچه بالایی . ظهر . حوالی دوسال پیش 

 

 

 

 

پیاده رو خلوت است دارو را که از داروخانه می گیرم به سمت در 

 

 خروجی برمی گردم پسرک زودتر از من خودش را می رساند وبا یک 

 

جهش می پرد بیرون در ... 

 

صدای غرش موتور مغزم را فلج می کند چیزی نمی بینم یخ می کنم ... 

 

پسرک به موقع خودش را عقب کشیده ... 

 

موتور سوار که پسر جوانی است سر به زیر کمرنگ می خندد : 

 

- ببخشید خانوم ! 

 

- هیچ فکر کردی اگر بلایی به سر بچه میومد روز خوش برات نمیذاشتم؟ 

 

اون موقع هم میومدی بگی ببخشید؟ 

 

رویم را برمی گردانم موتوسوار رفته دست پسرک را حتی در پیاده رو 

 

 هم محکم می گیرم ! 

 

 

 

 

 

سکانس سوم : 

 

 

 

پیاده رو یکی از محله های وسط شهر. عصر. حوالی هشت سال پیش 

 

 

 

ظاهرش نشان می داد پستچی باشد میانسال بودنمی دانم از کجا سبز شد 

 

پشت سرش بودم ... 

 

دوزن که یکی جوان بود و یکی مسن آرام آرام طول پیاده رو می پیمودند 

 

مرد موتور سوار به آنها رسید و کلافه از سرعت آرام آنها چند فحش  

 

آب کشیده و نکشیده بارشان می کند زنها حیرت زده خودشان را عقب  

 

می کشند راه برای مردک باز می شود و اون با همان چهره حق به جانب 

 

می گذرد ... 

 

 

 

 

 

 

 

سکانس چهارم ... 

 

بی خیالش بشویم بهتر است دارد بیش از حد تکراری می شود ... 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

*درست اون لحظه که خیال می کنی حق باتوست کمی بیشتر فکر کن 

 

شاید این کار تو بیشتر به سیرک حیوانات شباهت داشته باشه ! *

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

من ... حواتر از حوا

 

نظرات 7 + ارسال نظر
چای سبز سه‌شنبه 18 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 08:20 ب.ظ http://loveletters.blogfa.com

دیکه بهم سر نمیزنی ... چرا ؟؟؟؟؟

اینروزها خیلی شلوغم...

وحید (وب گپ) سه‌شنبه 18 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:25 ب.ظ http://webgap.blogfa.com

سلام.خانوم شما نمیدونی که پیادهرو محل عبور موتورها می باشد؟؟لطفا به قوانین اجتمعی احترام بگذارید.از شما بعید است.

همدم سه‌شنبه 18 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:49 ب.ظ http://www.nagu-eikash.blogfa.com

من که پاک صدای موتور شرطیم کرده و از دور که میشنوم زرد میکنم....یه با کیفم را زد و یک بار هم که!!!!!!!

مژده سه‌شنبه 18 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:55 ب.ظ http://shahnematollahi.mihanblog.com

سلام.
مردم خیلی اعصابشون ضعیف شده ها نه؟؟؟؟

ملکه نیمه شرقی چهارشنبه 19 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:27 ق.ظ http://man-unique.blogfa.com/

ای بابا کسی که رفتارش اینی که توصیف کردی به این راحتیا درست بشو نیست! یه راه درست و حسابی میخواد! مثل جریمه میدونی که ما ایرانی جماعت تا زور بالا سرمون نباشه حرف گوش نمیدیم
۸۰۶۱۶

سی نوت جمعه 21 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:33 ب.ظ http://cnote.mihanblog.com/

مثلا می خوای بگی خیلی پررویی؟

محبوبه شنبه 22 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 09:22 ق.ظ http://dandooneh.blogfa.com

واقعا ماهرانه نوشتی این حادثه هایی که هرروز اتفاق میوفته ...و خیلی هم تکرار میشه

ممنونم گلم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد