زن می کوشید کودکش را پنهان کند اما تلاشش خیلی ثمر بخش نبود


طفلش کام نداشت اسمش چه بود لب شکری؟ همان دیگر... کام نداشت !


چثه ریزی هم داشت و در آغوش مادر گاه گم می شد ...


آنهمه دوربین بدستان هیچ کدام سراغی از کودک نمی گرفتند هاله دوبه شک


ایستاد کنارزن گفتم نکند ناراحت شود !


هاله روبرگرداند تابرویم اما نرفت پایش هنوزگیرکودکی بود که کسی رغبتی


نداشت که تصویرش را ثبت کند عاقبت دل به دریا زد ...


- خانوم میشه از بچه تون عکس بگیرم ؟


زن بی مکث گفت : بله چرا نمیشه


هاله ایستاد و من هم


او درگیر پرتره کودک بود و من درگیر آنچه که در ورای قصه می گذشت


درگیر دوزن ... زن ؟


نه دلم نمی خواهد بگویم زن اگرآنان زن بودندمن چه بودم آن میان؟شرمم باد !


یکی که کودکی سالم و زیبا در آغوش داشت کودک لب شکری را به دیگری


نشان داد و چه زشت نشان داد ..


قلبم به درد آمد ... به تماشای موزه آمده ای؟


ایستاده بودندبه تماشای کودک و پوزخند زدن و سیر از تماشا که شدند


آخی آخی گویان سری هم تکان دادند !


تمام وجودم یک جمله شد ...


همون خدایی که این بچه سالم رو به توداده همین بچه لب شکری رو هم به


این زن داده !







حواترین :

۱ - گاهی شرم کنیم بد نیست !

۲ - هاله امروز نشون داد انسانیت به عقاید مذهبی نیست

۳ - ما امروز اون کتاب جایزه خودمون رو گرفتیم و همچنین تصماتی برای

جشنواره های آتی

۴- یه تشکر وبلاگی بابت جایزه مسابقه نقاشی خدا ...







من ... حواتر از حوا



نظرات 25 + ارسال نظر
کودک فهیم جمعه 19 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 06:47 ب.ظ http://www.the-nox.blogfa.com

وقتی می بینم لینکت توی گوگل ریدرم بالا میاد کلی ذوق می کنم
عکسی که در ارتباط با نقاشی خدا گرفته بودی فوق العاده بود و واقعا من رو تحت تاثیر قرار داد و یاد یک صحنه از فیلم شاهکار و بی نظیر و محبوب کودکی هایم یعنی "بچه های آسمان"افتادم که در سکانس پایانی وقتی پسر بچه نقش اول فیلم پاهاش رو توی حوض آب می گذاره و ماهی ها پاهاش رو می بوسند و طواف می کنند و این صحنه جزء بهترین صحنه ها از نظر معنایی هم بوده و من به شدت باهاش اشک ریختم و وقتی عکست رو هم دیدم اون صحنه برای من تداعی شد.همیشه معنی و مفهوم یک اثر به شدت نظر من رو به خودش جلب می کنه و صد البته به دلم مینشینه.
دلم برات تنگ شده بود مریمم

ممنون عزیزم

دختران حوا جمعه 19 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 07:12 ب.ظ http://www.s0bh.blogsky.com

سلام
اول؟

نخیر دخترم

حضرت خضر جمعه 19 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:02 ب.ظ

ببخشید ها ولی نتیجه گیریت خیلی بیخود بود!
باز وارد عرصه ای شدی که صحت و سقمش معلوم نیست!
با اصولی اخلاقی تمامش میکردی بهتر بود!

هرکسی به اندازه درک و فهم خودش بهره میبره !
قرار نیست همه چیز رو همه کس بفهمه ... ببخشیدا

حضرت خضر شنبه 20 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:58 ق.ظ

من متوجه منظورت دقیقن نشدم.
واضح تر بگو تا پاسخ بدم

اولا من نتیجه ای نگرفتم یه واقعیت رو گوشزد کردم ...
گذشته از ژنتیکی بودن چنین ناهنجاری هایی آیا این خدا نیست که انسانها رو جان میده ؟ آیا اگر همین رفتارهای زشت مثلا نشون دادن یه بچه بیمار و به هم نمی تونه فردا برای خود آدم عین همین واقعه رو پدید بیاره ؟
ثانیا این اتفاق تو یه مراسم مذهبی اتفاق افتاده اونی که میاد برای یه بچه شش ماهه یک نماد مذهبی گریه زاری می کنه نباید از خدای اون بچه شش ماهه شرم کنه ؟
صحت و سقم چی معلوم نبوده رفتار احمقانه این به اصطلاح مذهبیون ؟ لزومی به اثبات نیست سر که بچرخونیم هزار هزار نمونه می بینیم!
من دقیقا با اصول اخلاقی تمومش کردم یاد اون آدم انداختم تو که مذهبی هستی مثلا ... خجالت نمی کشی آفریده خدارو به تمسخر میگیری ؟

مجتبی جوانی شنبه 20 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 01:36 ق.ظ http://www.heoman.blogfa.com

و آنگاه که خدا خرد را در میان آدمیان تقسیم میکرد عده ای آنطرف تر گرم بازی بودند و............
و خدا میدانست که عده ای بیخرد خواهند ماند که ثابت کند آدمی را نیاز است به کمی اندیشه.......
از برای کاری که میکند. چشمانی که تکان میدهد. سخنی که میگوید. کرداری که آشکار میکنند. دستانی که تکان میدهند و..........
آری مارا نیاز به کمی خرد است......................

نتیجه گیری منطقی:
اونی که انسان هست حتما مذهبی هم هست ولی اونی که مذهبی هست لزوما انسان نیست.........
پس هاله هم انسان هست هم مذهبی

دین ما میگه دروغ نگید هاله دروغ نمیگه دین ما میگه تهمت نزنید غیبت نکنید هاله اینکارو نمی کنه دین ما میگه ... هاله همه این کارا رو می کنه
راست میگی هم انسانه هم مذهبی

مــاه تیــسا شنبه 20 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 02:04 ق.ظ http://nishaa.blogfa.com



سانتافه گرفتی ؟؟ میزاری منم بوق بزنم؟؟

تو اصلا بیا رو سر ما بشین
بازم تولدت مبارک جیگر

ملکه نیمه شرقی شنبه 20 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 02:34 ق.ظ http://man-unique.blogfa.com/

متاسفانه رفتارای این تیپی توی جامعه مون خیییییلی زیاده! خاله ی من یه بچه ی بیمار داره و وقتی باهم میریم بیرون میبینم که چه زجری میکشه از نگاه های این مردم!
۴۶۱۹۶

حالا فکر کن این اتفاق تو مراسم همایش علی اصغر بیافته ملکه !

مهتاب(شب) شنبه 20 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 07:02 ق.ظ http://www.night94.blogfa.com

سلام.ای کاش به جای این اشک های الکی چشمامون رو باز کنیم...

گل گفتی مهتاب جان ... کاش به جای سیل اشک خرده فکری هم بود

دل تنگیهای من شنبه 20 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:34 ق.ظ http://sokotesabz.blogfa.com

زیبا گفتید

ممنون

پیمان شنبه 20 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 11:07 ق.ظ http://rozhaykhoshebato.blogfa.com/

یه عکس گل هم که نداری

عکسارو تو مهرآسا میذارم خب

راوی پاییز شنبه 20 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 11:43 ق.ظ http://baranepaezi.blogfa.com/

ای جان:)

خوشحال شدم خیلی
سعی می کنم کمی آروم بگیرم :دی

بوس

اتفاقا شیطنت و چهره نازت خیلی بهم میان

حضرت خضر شنبه 20 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:17 ب.ظ

نه من منظورم راجع به خود خدا بود
صحت و سقم اون معلوم نیست!

خب ...
برای من معلومه

راوی پاییز شنبه 20 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:21 ب.ظ http://baranepaezi.blogfa.com/

شرم باد بر اینان!
شرم...

مجتبی جوانی شنبه 20 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:35 ب.ظ http://www.heoman.blogfa.com

این خیلی نامردی بیده
ننه حوا جان به شما سانتافه میدن
به من یه قاب ناقابل اونم تازه من نفهدیم تو این عکس چی هست
یه پرده هست با یه جام می........
نفهدیم اون جام می رو باید سر بکشیم. باید نگاه کنیم
باید ببریم.
باید بخوریم.
گزینه آخر هیچکدام.
به قول خیام که میگه
می نوش که عمر جاودانی این است
خود حاصل از ایام جوانی این است
هنگام گل و باده و یاران سر مست
خوش باش دمی که زندگانی این است

البته من تو عمرام به جز ایستک یا دلستر کلاسیک چیز دیگه ای نخوردم ها.......

آهان ..

ننه چشم بصیرت که داشته باشی کتاب رو هم سانتافه میبینی

مجتبی جوانی شنبه 20 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:38 ب.ظ http://www.heoman.blogfa.com

ننه حوا جان راستی این مصاحبه شمر با هئومان منتشر شد
نزدیک بود همدیگرو کتک بزنن. این به اون چیز میگفت اون به این
این شمرهم عجب دل پری داشت..............

این مهتاب هم خوب گفتا که به جای اشک فکر کنیم.
البته من یه اصطلاح دارم به نام (اشک تمساح)

ســـــــــــــارا شنبه 20 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 03:01 ب.ظ http://Sarazamanii.blogfa.com

سلام مریم جان
خیلی ناراحت شدم
و متاسفم واسه سطح فکر مردم
کاش به اصل مطلب پی میبردن
کاش یه لحظه خودشونو میزاشتن جای اون زن

نمی دونم چی بگم !
ساراجون اون بچه درسته که زشت بود اما معصومیتش درست به اندازه بچه های دیگه بود

خانم هاویشام شنبه 20 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 03:24 ب.ظ

کاش منم میتونستم توی این مسابقه عکاسی شرکت کنم
حیف که دوربین ندارم

۹۰درصد آدمای جامعه شبیه همون دوتازنند که آخ و واخ میکنن و همون دیدرو دارن ...این تاسف آوره ...

عزیزم با موبایل عکس بگیر خب
نفر اول این سری با موبایل عکس گرفته بود

خانم هاویشام شنبه 20 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 03:26 ب.ظ

شاید یه روزی روزگاری واسه ارشادتون اومدم
البته حتما بیشتر واسه شمعه میام
یادت باشه قول دادی ها
من هنوزاون شمع قبلی رو دارم

مه رو شنبه 20 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 07:59 ب.ظ

این پستت که باهاش موافقم اساسییییییییی

ولی درباره پست قبلیت..:وااااااااای دختر تو چقده حرفه ای هستی ..بابا کف کردم از این نقدای باحالت...کلی چیز میز یاد گرفتیدم
البته دیگه جرات نمی کنم عکس مکس بگذارم تو وبلاگم...خیلی ابرو ریزیه

ما مخلص شما هم هستیم

امید بی امید شنبه 20 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 11:10 ب.ظ http://www.omid-bi-omid.blogfa.com

قلبم به درد آمد ننه
مو بدنم راست شد!

محمود یکشنبه 21 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 08:36 ق.ظ http://sabbagh50.blogfa.com

یه وقتی با خودم می گفتم چرا این نچ نچ ها از دهن مردم بیرون می زنه . اما یه روز که با همچین موردی نه البته لب شکری روبرو شدم بی اختیار گفتم نچ .. اونقدر عمیقم بود که انگار میکروفون گداشتن جلو دهنم . اما با همه وجودم از سر درد اینو گفته بودم . الانم چی می تونم بگم باز جر همون نچ .
شاد باشی

خب نچ رو جلوی مادر اون بچه نگید همین ...

مریم یکشنبه 21 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 09:03 ق.ظ http://http://hezartoyekhyal.blogfa.com/

سلام مریم جان خوبی خانم ؟...
یک بار که کیمیا رو برده بودم لوزهشو عمل کنن تو بیمارستان میلاد تو اتاقمون یک بچه همسن و سال کیمیا بود ان هم کام نداشت من تا اون روز نمیدونستم اصلا کام نداشتن یعنی چه ...خیلی ناراحت شدم بچه رو دیدم ..دلم حسابی گرفت مادرش زن جوانی بود ....که از طبقه ی پایی جامعه یک شب اونجا خوابیدم تمام زندگیشو تعریف کرد کلی حالم گرفته شد ...خدا رو باید شکر کنیم که بچه هامون سالم هستن ....شاد باشی

مخارجش هم بالاست متاسفانه

مریم یکشنبه 21 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 03:26 ب.ظ http://mzbn.blogfa.com

همیشه میام وهمیشه می خونمت.اما اغلب اوقات نمی دونم چی باید بگم؟واسه این بچه ناراحت شدم.دیروز اینجا رو خوندم.دیشب همش تو فکر مادراون بچه بودم.

عزیزمی

مجتبی جوانی یکشنبه 21 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 06:37 ب.ظ http://www.heoman.blogfa.com

عکسایی که گرفتین با هاله از این مراسم رو از کجا باید ببینیم تو کدوم نشریه کدوم روزنامه؟
اگه جایی نمیزارین حداقل تو وبلاگت بزار ببینیم دیگه....

زرنگی؟؟؟؟
بعد از جشنواره ...

حیدریم یکشنبه 21 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:38 ب.ظ http://ghalubala.blogfa.com

سلام عزیزم
کجا رو میگفتی؟
مراسم علی اضغر ع ؟

خیلی ملموس نوشته بودی عزیزم

بله عزیزم همایش علی اصغر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد